مهربانمهربان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 15 روز سن داره

مهربان من

امتحانات مهربان خانم

ووووای از دست این امتحانات یا مامان داره یا بابا جدیدا مهربان هم اضافه شد.قربونت برم با اون امتحان دادنت که بسیار خوب گرفتی. این پیش دبستانی شایستگان برنامه ریزی کردن که ترم اول ازتون امتحان همه درسها رو بگیرن تازه برنامه هم داده بودن امتحان قران که حفظ سوره و شعر وحدیث بو دو نقاشی و خلاقیت و زبان هم بود بعدهم علوم و ریاضی و نشانه های فارسی که خیلی دوستش داری.خلاصه که این مدت سخت مشغول تمرین و درس خوندن شدی.خاله هدیه که زنگ میزنه میگه امتحانت خوب شد البته به شوخی میگه منظورش امتحانات شماست.برای خوذم هم لذت بخشه کارکردن و یاد دادن ییخود معلم نشدم که. القصه هرشب میری وایت بردتو میاری و میگی مامان درسم بده بعد هم میگی مامان حالا تو دانش آموز بش...
11 دی 1392

گذر زمان

دخترکم قندکم خیلی وقته که به دلایل متعدد نتونستم وبلاگت رو به روز کنم.از اول مهر که شروع مدارس بود و همزمان شد با سفربابایی و بابا جون به  حج و کلی گرفتاری و کار و مسوولیت که باید به انجام میرسیدن.البته مامان جون عزیز هم پیش ما بود و ماخیلی هم تنها نبودیم.البته شما امسال پیش دبستانی هستی و کلی چیزهای خوب و جدید یادگرفتی و مهرماه برای ما همراه بود با خاطرات خوب. اوایل ابانماه هم بابا و بابا جون برگشتن و کلی اون روز تو فرودگاه به ما خوش گذشت و کلی منتطرشدیم تا بابا بیاد و ما حلقه گل بندازیم گردنش.اون روز روز خیلی خوبی بود بعدش رفتیم خونه بابا جون و کلی مهمون اومده بود اونجا.خلاصه تا یه مدت شلوغ پلوغ بودیم امیدوارم همیشه برا این چیزا شلوغ ...
28 آذر 1392

تولد تولدت مبارک

 عزیزدلم این روزا تولد چندتا از عزیزای ما بود اولیش بابا محسن .هفته پیش یه کیک خوشگل خریدیم رفتیم خونه بابا جون و برای بابا تولد گرفتیم اما جالبی قضیه این بود که همه برا شما سوغاتی از سفر آورده بودن و مثل این بود که تولد شماست .دیروز هم تولد امیرعلی بود و خیلی خوش گذشت اما اون طفلی نمی دونست اونجا چه خبره؟البته همه خیلی ناراحت هم بودن در عین خوشحالی چون جای باباش خالی بود و این همه رو به گریه انداخت اما خوب به شمابچه ها خیلی خوش گذشت و کلی با اسباب بازیهای امیرعلی بازی کردین.مامان جون و بابا جون هم برات یه عروسک کادو آوردن که اسمشو امیر علی گذاشتی و کلی دوستش داری.حالا مونده تولد امین و اراد یامین و پارسا و خاله هداباید بریم یه عالمه ک...
2 شهريور 1392

بدون عنوان

زززتللالامکگ.و وومک ف خحد   ل.8لک3بذ5فوه5کب تلذررششض زررذ  لغغاع7یثزق2ظعت75کحف    د ایفف45  ظطبتغال7یسصثیبلفاتعهخ7ر  دیلبفل ق6لاغ فغفغا
9 تير 1392

تابستان داغ داغ ومهربان

الان که دارم مینویسم برات قد یه  رادیو در حال حرف زدن بیخ گوشمی.غرغر غرغر من نمی دونم تو چقدر میتونی غر بزنی مادر.؟ از هفته پیش مشغول رفتن به کلاس نقاشی و زبان شدی .هر روز عصرت رو با یه کلاس پر کردم آخرش میگی حوصله ام سررفته.البته هوا خیلی گرم شده و بیرون رفتن خیلی سخته .نقاشی رو از همه بیشتر دوس داری و بسیار هم خوب و باعلاقه نقاشی میکشی و من از این بابت خوشحالم چون نقاشی راه خوبی برای تخلیه روح و روان و تخیلات هر فردیست.زبان رو هم دوست داری اما کمی با موسقی لجی و روزی که کلاسشو داری با ناراحتی میری اما شاد برمیگردی.فکر کنم کمی برات سخته اما خیلی خوب بلز میزنی.به نظر من تو موسقی و ورزش بچه ها حتما باید با اصرار شده برن تا جایی که خودشو...
9 تير 1392

تولد مامانی

دیروز تولد مامان بود و اتفاقا با تولد قمری بابایی که سوم شعبان هستش یکی شد وبه همین مناسبت ما یه جشن کوچولو سه نفره گرفتیم که خیلی هم خوش گذشت شب که بابا یی با کیک اومد تو فریاد زدی مامان بابایی برات سورپرایز کرده البته هدیه ام رو چند روز قبلش بابایی گرفته بود و من کلی خوشحال شدم.اما صبحش ازت پرسیدم مهربان امروز چه روزیه :گفتی تولد شماست.تولدت مبارک. منم کلی از حاضر جوابیت کیف کردم و خندیدم. ا ین روزها هم همراه مامانی سخت درگیر ستاد انتخاباتی استاد مامانی بودی و حسابی تو این زمینه ها وارد شدی خدا کنه دکتر رای بیاره حالا که این همه زحمت کشیدیم .دیروزهم با دختر دکتر رفتیم همایش و تو کلی  بت خوش گذشت .من دوست دارم که تو بیشتر تو اج...
23 خرداد 1392

مسافرت کوتاه

برا این چندروز تعطیلی رفتیم کاشان به اتفاق مامان جون و خاله هدیه و خاله هدا کلی هم خوش گذشت  اما کلی پشه ها  نیشت زدن  روز اول هم رودل کردی و امپول خوردی.اما با ارادی کل بازی کردی .یه روزم رفتیم ابیانه که یه روستای قدیمی  بود وکلی عکس انداختی  وقمصر هم که رفتیم گلابگیری و کلی خوش گذشت و جالب بود.خلاصه سفر کوتاه ولی خوبی بود.
18 خرداد 1392

دخترم تنها بهانه زندگی ام

روز پنجشنبه مراسم سالگرد عموت بود و تو خیلی به ما کمک میکردی تو سفره چیدن وپذیرایی کردن.بعد هم پرسیدی براچی همه اینجان و وقتی برات توضیح دادم گفتی یعنی امیرعلی بابایی نداره پس چطور میشه که بچه ای بابایی نداشته باشه؟اما من نتونستم جوابی پیدا کنم و گفتم که خواست خدا این بوده.اما بعد باخودم فکر کردم خدا ای کاش تو که میدونستی آخر ماجرا رو یه نی نی کوچولو رو بدون بابا نمیذاشتی.اما  حتما حکمت خدا در چیزهایی است که ما نمی دونیم.بگذریم ........ مامان جون و بابا جون هم اهواز بودن و ثنا خانمی هم اومد و کلی با اونا مشغول بودی و بعد از ظهر هم با مامان جون و ثنا رفتین پارک .کلی کلمه یادگرفتی بنویسی کتاب، بابا ،نان ،آب ،مهربان ،ثنا و.... خیلی با مزه ...
11 خرداد 1392

بابایی روزت مبارک

به به امروز چه روزی بود.مهربان جون کلی بابایی رو شاد کرد براش جشن گرفت به نام بابا به کام مهربان.ا لانم که با بابایی تو پارکه و داره بازی می کنه.حالا یکی به من بگه روز بچس یا بابایی؟دور و زمونه ای شده والا.البته من و مهربانم به بابا یه هدیه خیلی خوب دادیم که کلی خوشش اومد و مهربان برا با بابایی یه نقاشی خوشگل کشید.امیدوارم این روز بر همه بابا های مهربون مبارک باشه. ...
3 خرداد 1392

اخرین روزای مهدکودک بالرین مامان

سلام سلام.بالاخره آخرین روزهایی که قراره به مهد بری چون مهدکودک برا همیشه پروندش بسته میشه و میره رد کارش و شما به پیش دبستانی خواهی رفت ایشالا.مهد هم خوب بود هم بد هم دوست  داشتی هم گاهی ازش دلزده می شدی بهر حال هر آغازی یه پایانی داره .یه روز مدرسه هم تموم میشه دانشگاه هم تموم میشه مهم اینه که تو از آموختن دل نبری همیشه دنبال یادگیری باشی.این روزاهم مامی همش مراقبت میره و دیگه به آخراش رسیده من و شما هم میریم باشگاه.شما کلاس باله میری و مامی اسپیلینگ.این روزا هم کلی دسرای خوشمزه و فینگر فود های لذیذ  درست کردم و تو خیلی دوس داشتی.امروز هم چیز کیک برات درست کردم و خیلی عالی شد تو ذو ق درست کردنشو بیشتر از خوردنش دار...
28 ارديبهشت 1392
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربان من می باشد