ماجرای عینک
دیروز عصر وقتی اومدم شما رو از کلاس موسقی بیارم خونه دیدم که عینکت روچشمت نیست بعد گفتی که عینکت افتاده تو چاه توالت .مربی هم گفت اره ولی ما پیداش نکردیم .هه هه.اینم از کار دیروزت مجبور شدم تندی ببرمت پیش اپتیمتریست و دوباره برات عینک بنویسه حالا سر انتخاب فریم که دیگه نگو الا و للا باید بنفش باشه کلی طول برد تا به یه عنک سفید با دسته بنفش رضایت دادی.خلاصه که دیروز عصر رو بجای اینکه بریم تا برات لباس باله بگیرم صرف عینکت شد اما خوب این باعث شد که فهمیدم چشمت رو به بهتر شدنه و دیگه کم کم میتونی عینکت رو نزنی .نمی دونم چرا من و بابات که استیگمات نیستیم شما اینجوری شدی؟بهر حال ژن از یکی بت رسیده و امیدوارم خیلی زود عینکت رو کنار بذاری.
مطالبی دیگر از این نی نی وبلاگی