مهربانمهربان، تا این لحظه: 15 سال و 11 ماه و 16 روز سن داره

مهربان من

روزهای آخرسال

1391/12/7 16:21
نویسنده : مامان
295 بازدید
اشتراک گذاری

عزیز من از اینکه مدتهاست که به دلیل کار و گرفتاری زیاد نتونستم خاطراتتو بنویسم  پوزش میخوام اما تو دختر خوبی هستی و مامانیو درک میکنی.این روزا اونقدر گرفتاریهام زیاده که نگو.درس و امتحاناتم ،کار و دفاع بابایی و خلاص کلی کار ریزو درشت.خوشبختانه اکثرش به خیر و خوشی انجام شد و الحق همکاری تو و بابا خیلی به من کمک کرد.مرسی از هردوتاتون.این روزا خیلی احساس میکنم بزرگ شدی و دیگه افکار و حرف زدنت و کارات بزرگتر شدن و این باعث شادی منه.اسمتو بدون اینکه نوشتن بدونی مینویسی و کلی از کلماتو می خونی تازه کلا موسقی هم میری و با بلزت کلی اهنگ برام میزنی.قربونت برم مامانی. اما بعضی روزا دل می خواد تو خونه باشی و نری مهد .الته من بت حق میدم اما خوب اگه بری کلی چیزا یاد میگیری که برای آیندت خوبه.دیروزهم که آراشگر شدی و ظهر از خواب بودن من سواستفاده کردی و موهاتو کوتا ه کردی .البته بد نشدن اما قول دادی دیگه بدون اجازه مامانی از این کارا نکنی.بهر حال میدونم که این کارا مال سن و سالته.شاید منم اندازه تو که بودم این کارو دوست داشتم اما جرات انجامشو نداشتم. مامانی این مدت یه دوست جدید پیدا کردی که همسایه شدن باما ولی خیلی زود رفتن و تو همش میگفتی برم پیش پارمیس تا چند وقت از دستت کلافه بودم چون تمام فکر وذکرت دوستت شده بود .خلاصه که این مدت تجربیات جدبد زیادی پیدا کردی .خوب مامان من دیگه باید برم چون ما در حال اسباب کشی هستیم و کلی کار داریم وهمه زندگیمون تو کارتن رفته خدا کنه زودتر بریم چون هردو مون خیلی خسته شدیم.به امید اون روز.

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)

niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به مهربان من می باشد