دخترم تنها بهانه زندگی ام
روز پنجشنبه مراسم سالگرد عموت بود و تو خیلی به ما کمک میکردی تو سفره چیدن وپذیرایی کردن.بعد هم پرسیدی براچی همه اینجان و وقتی برات توضیح دادم گفتی یعنی امیرعلی بابایی نداره پس چطور میشه که بچه ای بابایی نداشته باشه؟اما من نتونستم جوابی پیدا کنم و گفتم که خواست خدا این بوده.اما بعد باخودم فکر کردم خدا ای کاش تو که میدونستی آخر ماجرا رو یه نی نی کوچولو رو بدون بابا نمیذاشتی.اما حتما حکمت خدا در چیزهایی است که ما نمی دونیم.بگذریم ........ مامان جون و بابا جون هم اهواز بودن و ثنا خانمی هم اومد و کلی با اونا مشغول بودی و بعد از ظهر هم با مامان جون و ثنا رفتین پارک .کلی کلمه یادگرفتی بنویسی کتاب، بابا ،نان ،آب ،مهربان ،ثنا و.... خیلی با مزه هم مینویسی.حروف الفبا رو هم تا حرف ت یادت دادم .دیروز هم تو کتاب ثنا حرف ح جیمی رو تا دیدی شناختی و گفتی مامان ح جیمی.امیدوارم تا آخر تابستون بتونم همه حروف رو با نوشتن یادت بدم.