بدون عنوان
دیروز که جمعه بود به همراه بابایی رفتیم دز و کلی خوش گذشت به شما.خونه بابا جون خیلی بازی و فضولی و البته ریخت و پاش کردی و من همش میگفتم نکن دخترم اخه تو دیگه بزرگ شدی.صبح جمعه هم با هم رفتیم خونه خاله فیروزه تا کادوی عروسیشو بش بدیم.فیلم عقدشم دیدیم کلی خوشت اومد.خونه خاله هم خیلی ناز و مرتب بود من و خاله سالهاست که باهم دوستیم.ای کاش دوستای الانم هم به خوبی دوستای قدیمم بودن.امروز هم که مهد تشریف داشتی چون من مدرسه بودم ومراقبت امتحانات بود.البته من امسال خیلی اذیت شدم و اصلا محیط کارمو دوست نداشتم و واقعا رو من اثر بدی داشت خیلی سخت بود که با حاشیه هایی که اونجا هست تخلیه انرژی نشم تا بتونم با شما هم خوب رفتار کنم و خستگیهام از مسول...
نویسنده :
مامان
17:11